حصرت مولانا،  چقدر زیبا گفته 

هر کسی را بهر کاری ساختند

میل آن را در دلش انداختند


امروز برای پانسمان سوختگی دست پدر همراه او به بیمارستان رفتم.  انقدر سخت و طاقت فرسا بود که حد و اندازه  نداشت.  

 دیدن تراشیدن زخم پدر، با اینکه بی حسی  تزریق شده بود، خیلی سخت بود.   انگار جان من را می گرفتند. و ذره ذره وجود من را می تراشیدند.  

اما برای جلوگیری از عفونت لازم بود که سوختگی و قشر رویی پوست را بتراشند.    . پدر تحمل کرد.  اما من مثل پدر قوی نبودم.  

با اینکه حرفی نزدم و سکوت کردم اما من را از اتاق بیرون کردند.  

پذیرفتم چون طاقت دیدن آنهمه درد را نداشتم.  هر بار که پدر چشمش را از درد می بست من غصه می خوردم.  


تمام این مدت به چهره خونسرد پرستار فکر می کنم.  

خودم را به جای آن پرستار گذاشتم،. واقعا تحمل درد دیگران در توان من نیست.  


خلاصه از لحظه ای که منزل رسیدم، سردرد دارم . احساس کوفتگی می کنم.  


باید پذیرفت که 


هر کسی را بهر کاری ساختند

میل آن را در دلش انداختند



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها